مسافرت به اصفهان
۲۶ مرداد حرکت به سمت اصفهان ساعت ۴ صبح رسیدم خونه خاله زری و علی و علیرضا به هم رسیدن و بازی و بی خوابی علی شروع شد جمعه شب مهمونی خونه دایی یوسف و بازم شیطونی این وروجکا حالا دیگه آیدا هم بهشون اضافه شده شنبه شب خونه مادر و بابایی و الان دیگه همه خانواده دور هم جمع شدن ، دلمون واسه همشون تنگ شده بود بعد از دو روز مامان و علی رفتن خونه خاله زری و بابایی برگشت تهران بابایی دلمون واست تنگ میشه روزایی که خونه خاله زری بودیم به علی خیلی خوش گذشت و هر روز ظهر توی حیاط آب بازی میکرد ولی بعد از چند روز دلش واسه بابا تنگ شده و کم کم دیگه داره بهونه میگیره بعد از دو هفته بابایی اومد پیشمون ...